سلام عزیزان، شبتون بخیر!


بوی خوش اعتکاف میاد و اهل این عبادت نورانی، خودشون را برای این ایام آماده میکنن.


من وکیلانی را میشناسم که جوری برنامه ریزی میکنن که در روزای اعتکاف دادگاه نداشته باشن و بتونن معتکف بشن.


کارمندانی را میشناسم که مرخصی نمیگیرن تا بتونن در ایام اعتکاف مرخصی بیگرن و معتکف بشن.


حتی دانشجویانی میشناسم که جوری تعیین واحد میکنن که در ایام اعتکاف، میان ترم و پایان ترم نداشته باشن!


کسانی که اهل این فصل نورانی  و عبادی باشن، میدونن که از چند روز قبل از اعتکاف، لذتی مثل انتظار رفتن به مشهد و یا حتی کربلا در دل آدم میفته. لحظه شماری میکنن بلکه زنده باشن و با یه کیف دستی و دوتا پتو به مسجد برن. خیلی ساده و خودمونی کنار هم وسایلشون را میذارن و میشینن سر سجاه هاشون و منتظر اذان صبح روز اول میشن تا نیت اعتکاف کنن و اولین نماز جماعت صبحشون را بخونن.


بعدش کمی استراحت میکنن...


اما من همیشه وقتی همه خواب بودن، بین معتکف ها راه میرفتم و چندتا صحنه بسیار زیبا نظرم را جلب میکرد: بعضیا چشمشون نیمه باز بود و با تسبیح داشتن آروم ذکر میگفتن. بعضیا قرآن گذاشته بودن روی سینه شون و خوابیده بودن. عده کمی بیدار بودن و به دور از چشم همه داشتن مناجات و دعا میخوندن. بعضیا هم جزوه های درسیشون آورده بودن و داشتن تا دوستاشون خوابن مطالعه میکردن. حتی قیافه و چهره بچه هایی که خواب بودن هم خیلی دیدنی بود و یاد عکس های شهدا بعد از شهادتشون میفتادم!


اینقدر دل ها آماده است و تشنه معرفت اند که تا میبینن یه روحانی یه جایی نشسته، مثل پروانه دورش جمع میشن و باهاش حرف میزنن و حتی کسانی که سوال ندارن، به حرف ها و چهره اون روحانی که داره به بقیه جواب میده توجه میکنن و گوش و چشم و دل میدوزن.


واسم جالبه که اینقدر دل ها در اعتکاف آماده است که فقط کافیه بعد از سخنرانیت بگی: السلام علیک یا اباعبدالله!


موندم که اعتکاف چه خبره که دل ها اینجوری آماده است؟ کربلاست؟ بقیعه؟ مشهده؟


من سال ها در جمع معتکفا بودم اما هنوز نمیدونم چرا وقتی توی اعتکاف گریه میکنی، به اندازه تمام عمرت سبک میشی؟ اصلا لازم نیست زور بزنی که اشکت دربیاد. فقط کافیه دم غروب، به مناجاتی که پخش میکنن دل بدی! همین کافیه! اونوقته که گریه ها خودش سرازیر میشه و قطرات اشکت روی لبای خشک و روزه دارت میریزه.


چه حالی داره وقتی اذون مغرب میگن.


آدم لطیفی نیستم اما میفهمم که دَم غروب، وقتی اذون مغرب میگن، چطوری دل آدم سبک میشه ولی نگرانه که یک روز از اعتکاف گذشت!


آیا آمرزیده شدم؟


خیلی فرصت ندارم. اگه افطار کنم اما آمرزیده نشده باشم چی؟


اگه آب به لبای خشکم بخوره اما هنوز منو نبخشیده باشه چی؟


اگه یهو یکی بفهمه که چقدر من آدم بدی هستم چی؟


اگه یهو نظر ستارالعیوبی خدا از من برداشته بشه و همه بفهمن که چقدر حال و روزم خراب و اورژانسیه چی؟


میشنیدم که یه جوونی با ته ریش و موهای فشنش سرش پایین انداخته بود و رو به قبله داشت آروم و یواشکی میگفت: الهی به لبان خشک امام حسین منو ببخش!


الهی فدای اون پسر بشم که چقدر سعی میکرد از دوستاش فاصله بگیره تا اشک چشمشو نبینن...


خوش به حالش...